سه شنبه _ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳ 7 ذو القعدة 1445 Tuesday, 14 May , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 9714 تعداد نوشته های امروز : 3 تعداد اعضا : 7 تعداد دیدگاهها : 223×
  • اوقات شرعی

  • ای که دستت می رسد کاری بکن

    شناسه : 41943 12 خرداد 1402 - 14:41 ارسال توسط :
    من همت و صبوری را از "مادربزرگ انیسا"یاد گرفتم که علیرغم حال جسمی نه چندان خوبش پا به پای بقیه می آمد و گاهی اگر احساس ناتوانی می کرد فقط گام هایش را آهسته تر بر می داشت و خم به ابرو نمی آورد.
    ای که دستت می رسد کاری بکن
    پ
    پ

    پایگاه خبری گلدشت کرمان_ ✍️️زهرا طاهری: با پیچیدن صدای اذان ظهر در بارگاه حضرت رضا(ع)، شتابان شتابان؛ در پی یک جای خالی، برای پیوستن به نماز جماعت بودم. به سختی در میان صفوف قرار گرفتم و بغض، زیر سقف “دارالمرهمه” امانم را بریده بود و با شنیدن “یا لطیف ارحم عبدک الضعیف” سجده آخر امام‌جماعت، چنان شکست که لحظه ای شک نکردم قدم نهادن در این رواق هم یکی دیگر از نشانه هایی است که باید متوجه حکمتش می شدم.

    نماز که تمام‌ شد طبق قرار، راهیِ مهمانسرای غدیر شدیم و “نیم‌طبقه منفی ۱” آن شد لحظه خاطره ساز و دلچسب دیگر این سفر که برای توصیف آن حال و هوا هیچ واژه درخوری به ذهنم‌نمی رسد تا  بتوانم حق مطلب را ادا کنم؛ همین بس که بگویم با تمام وجود احساس می کردم غرق عنایت امام رضا(ع) شده ایم چرا که کم سعادتی نبود نشستن سر سفره اش.

    حضور در جشن با شکوه ولادت امام رضا و دیدن ستاره باران صحن پیامبر اعظم و آنهمه زیبایی، یکی دیگر از فراموش نشدنی ترین لحظاتی بود که سالها حسرتش بر دلم مانده بود.

    زبان به اعتراف باز می کنم و می گویم “عزیزان خاص” اگر روز آخر‌ وسط راهرو اتوبوس بناگاه بغض منِ طاهری شکست؛ بخاطر چیزهای زیادی بود که از شما یاد گرفتم. مثل شاد زندگی کردن در اوج درد؛ مثل ساده و بی ریا بودن.

    خواهری کردن را از “مهربان مریمی”  آموختم که وقتی شنید برادرش دچار کسالت شده و به دارالشفا و بعد بیمارستان انتقالش دادند؛ بی امان اشک ریخت و من از آرام کردنش مستاصل بودم.

    عشق و محبت را از زوج دوست داشتنی و جوانی آموختم که لحظه ای گره دستانشان از هم باز نمی شد و امیدوار بودند به روزهای خوش پیش رو و من از انتشار عکس دونفره شان به حرمت خواست خودشان معذورم.

    من همت و صبوری را از “مادربزرگ انیسا”یاد گرفتم که علیرغم حال جسمی نه چندان خوبش پا به پای بقیه می آمد و گاهی اگر احساس ناتوانی می کرد فقط گام هایش را آهسته تر بر می داشت و خم به ابرو‌ نمی آورد.

    گرفتن‌حق را از پرهام کوچولوی این کاروان آموختم که در پارک کوه سنگی طلبکارانه به سمت آقای ولندیاری قدم برداشت و چنان قاطع جلوی ایشان ایستاد و با زبانی کودکانه و کلماتی شکسته گفت:” آقای ولنداری مگه نگفتی وایسیم کنارت عکس بگیریم بستنی میخری برامون، پَ کو بستنی هایی گفتی؛ هان؟”

    توکل و امید را از “مادر ناهید” آموختم که پذیرفته بود؛ پیوند مغراستخوان روی نازنین دخترش انجام شود.

    و اما غمی را که از پشت چشم های نگران “مادر رقیه” همان کودک معصوم مبتلا به هموفیلی به عمق وجودم نفوذ کرده است؛ از یاد نخواهم برد و دلم می خواهد روزی از راه برسد که دیگر نگوید از غصه کودک دلبندش یک چشمش اشک است و چشم دیگرش خون.

    از کسانی حرف میزنم که جزو بیماران خاص و صعب العلاج بم و توابع آن محسوب می شوند و  حتم دارم امثال آنها کم نیستند و رفع مشکلات و چالش هایشان، همت مسوولین و خیرین را می طلبد.

    نا گفته نماند که هنوز صدای زنگ تلفن آقای ولندیاری مسوول خیریه و رایزنی های مکرر با افراد متعدد، برای کمک به بهبود شرایط این افراد و بعضا اقناع والدین برای اقدام به پیوند در گوشم‌ است و من از ایشان علاوه بر پیگیری جدی امور، روابط عمومی هوشمندانه و سیاست مدارانه را آموختم.

    من حتی احساس مسوولیت را از مسوول کاروان آقای محمد آبادی آموختم که مدام در تکاپو بودند و خواب راحت و آسایش این روزها برایشان محلی از اعراب نداشت.

    بلوک ۱۰ کوچه مغنیه “زائر سرای رضوی” مشهد را از یاد نخواهم برد؛ همان جا که در پایان سفر عکس دسته جمعی آن با حضور گرم سرکار خانم‌ اعظم بیژنی خیر مشهدی عزیز، یادگار دیگر این سفر شد. همان جا که حتم دارم در و دیوارش تا بحال چنین شور و شوقی را به خود ندیده بود.

    من دلم حتی برای آن مزرعه ای که هر روز از کنارش رد می شدیم یا آن کولر آبی خط واحد که با تکنولوژی خاص خودش کار می کرد و با هر ترمزی آب آن نقش زمین می شد تنگ‌می شود؛ چون خنده را روی لب های بچه ها می نشاند و من کیفم کوک می شد وقتی از ته دل می خندیدند.

    سخن کوتاه و اینکه نداشتن شغل و درآمد مناسب؛ بر نیامدن از پس هزینه های دارو؛ مشکلات پروسه درمان هم به لحاظ مسائل مالی هم بُعد مسافت و در این راستا گلایه از بستری شدن در اورژانس بیمارستان برای تزریق های بیماران ام اس که بایستی ترجیحا در محیطی آرام باشد تا شلوغ؛ دردسرهای گرفتن نوبت ام آر آی در کرمان، نبود بخش خون در فهرج و لزوم راه اندازی آن؛ هزینه های بالای دندانپزشکی؛ دلهره های نگهداری از کودکانشان پس از انجام پیوند بدلیل لزوم نگهداری از آنها با پروتکل های خاص؛ نارضایتی از نحوه رسیدگی، برخورد و ارائه خدمات در برخی بیمارستان های مشهد و تربت حیدریه با وجود داشتن کد ب.خاص بیمار؛ همچنین نیاز بیشتر به سفرهای درون و برون استانی،و… از جمله دغدغه هایی بود که از خلال صحبت های برخی از این عزیزانی که تقدیر برایشان رقم زد تا از بیمارستان پاستور بم، تحت عنوان بیماران خاص و صعب العلاج؛ به همت موسسه خیریه ثامن الحجج، روز میلاد امام رضا (ع) در مشهد مقدس باشند؛ متوجه آنها شدم.

    مشکلاتی که بیان همه آنها در این کوتاه مجال نمی گنجد و فرصتی دیگر می طلبد تا مسائل مربوط به آنها بشکل جامع تری مورد بررسی و پیگیری قرار گیرد.

    بیشتر بخوانید:

    http://goldashtkerman.ir/?p=41895

    در ادامه گوشه های دیگری از سفر این کاروان به مشهد مقدس را از لنز دوربین گلدشت می بینید.

     

    نظرات

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط پایگاه خبری گلدشت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.